ریش آبی غرغر می کرد و می گفت: ده قدم از ایوان و بیست قدم از بوته رز، اینجا . گنج اینجاست . این خوابی بود که اون شب جاوید دید.

 شعر های کودکان ه

 

 

روز بعد جاوید شروع به کندن زمین کرد او آنقدر زمین را کند که یک گودال عمیق بوجود آمد.

 قصه


او به کندن ادامه داد . هر چه گودال عمیق تر می شود تله خاکی که کنار آن بود بلندتر می شد

 قصه خواندن برای بچه ها


او آقدر زمین را کند که حفره ای بسیار عمیق و تله خاکی بسیار بلند درست شد. او نفسی تازه کرد و گفت: خیلی خسته شدم ، دیگه نمی توانم ادامه دهم . ناگهان چیزی توجه او را جلب کرد


 قصه کودک


اما بجای گنج، فقط یک استخوان پیدا کرد . جاوید یک تکه استخوان و یک حفره و یک تل خاک بزرگ روبرویش بود . او پیش خودش فکر کرد " آن دزد دریایی به من دروغ گفت"

 قصه کودکان


اماوقتی مادر جاوید مشاهده کرد که پسرش چه کاری کرده است برایش دست زد و لبخند زد .


اوه جاوید متشکرم . من همیشه می خواستم بوته بزرگ گل در اینجا بکارم و از تو متشکرم که این گودال را برایم کندی. این هم یک اسکناس برای کندن گودال!