
bs1
آکاآپ: در این مطلب از آکاآپ تصمیم داریم برای شما عزیزان یک داستان کوتاه زیبا و خواندنی کودکانه تعریف کنیم.امیدواریم از این داستان کوتاه لذت ببرید.
داستان مسواک بچه میمون
کنار چشمه یک قورباغه رو دید و ارش پرسید، تو مسواک منو ندیدی؟
قورباغه سرش را تکان داد و گفت: نه که ندیدم، آخه مسواک تو به چه درد من می خوره.
بچه میمون رفت و مارِ فیس فیسو را دید، گفت: تو مسواک منو ندیدی؟
مارِ فیس فیسو گفت: بله دیدم. تو دست موش موشی خانوم بود اما نمی دونم مسواک تو، توی دست اون چیکار می کرد.
بچه میمون گفت: منم نمی دونم!
بعد هم راهش را کشید و رفت تا موش موشی خانوم را پیدا کنه.رفت و رفت تا به موش موشی خانوم رسید داد زد: موش موشی خانوم، مسواکم رو بده، من کنار چشمه جا گذاشته بودمش.
موش موشی خانوم گفت: نه خیر، این مسواک تو نیست این جاروی منه. خودم اونو پیدا کردم. حالا برو کنار می خوام جلوی در خونم رو آب و جارو کنم.بچه میمون گفت: نه، این مسواک منه.
موش موشی خانوم گفت: اگر مال توئه، پس توی دست من چیکار میکنه؟
بچه میمون گفت: امروز که رفتم لب چشمه تا دندونام رو مسواک بزنم اونو جا گذاشتم.
موش موشی خانوم گفت: اِهکی.. من با هزار زحمت این جارو رو با دوستام تا این جا آوردم.
حالا بدمش به تو؟ معلومه که نمی دم. زود برو کنار.
بچه میمون گریه اش گرفت. بلند بلند شروع کرد به گریه کردن. موش موشی خانوم دلش سوخت. فکر کرد و گفت: اگه مسواکت رو بدم، تو به من یه جارو میدی؟
بچه میمون رفت و یک کم از موهاش را چید و دورش رو با یک شاخه ی نازک پیچید و گفت: «بیا اینم جاروی تو.»
موش موشی خانوم خوشحال و خندون شد و مسواک بچه میمون را پس داد.
بچه میمون بلند بلند خندید و رفت و دیگر هیچ وقت مسواکش را کنار چشمه جا نگذاشت.