کودک متعادل:چگونه می خواهیم به بچه ها امنیت بدیم؟ وقتی خودمان امنیت نداریم؛ چیزی را که نداریم چگونه می خواهیم به فرزندان مان بدهیم؟ چگونه چیزی را که خودمان نداریم بذل و بخشش کنیم؟ قبل از این که بدانیم امنیت را از کجا به دست آوریم باید بدانیم امنیت چیست و چه معنایی دارد.
امنیت در لغت به معنای بی ترس بودن و آرامش داشتن است؛ ولی ما به یک تفسیر قوی تر و گویاتر احتیاج داریم تا بتوانیم بفهمیم که امنیت را از کجا به دست آوریم. امنیت یعنی "درک جزء از کل" و اعتماد به کل.
امنیت یعنی من این درک را داشته باشم که من جزئی از کل هستم و آن کل از من در هر شرایطی حمایت می کند و من به آن اعتماد دارم و ترسی ندارم. به محض این که این رابطه خدشه دار شود ناامنی می آید.
درک رابطه جزء از کل جزو فطرت انسان است. انسان نیاز دارد که جزئی از یک کل باشد. یکی از آسیب های بزرگی که دنیای مدرن به انسان زد این است که انسان را کل کرد. انسان اصلاً در جایگاه کل نیست. انسان در جایگاه جزء است. انسان خالق نیست، انسان مخلوق است. جزئی از یک کل است. فاجعه از جایی شروع می شود که ما خودمان را کل می بینیم و جزء را هم نمی شناسیم و این رابطه درست جا نمی افتد.
درک کل از جزء از کودکی می آید بر اساس همان بستر تاریخی. به همین دلیل مراقبت از دوران کودکی در ایران خیلی مهم است. وما در ایران خیلی بیشتر از اروپا و غرب باید کار کنیم تا آن ناامنی تاریخی را محدود کنیم نه این که دامن بزنیم.
چه موقع به یک کل اعتماد می کنیم؟ چه موقع یک کل نیازهای ما را برطرف می کند و ما می توانیم به آن اعتماد کنیم؟ جواب حاضرین: خودش بی نیاز باشد؟
مطلب مرتبط:
فرض کنید مهمان دارید و شما به میوه ی خوب یا شیرینی خوب برای پذیرایی احتیاج دارید. به کدام میوه فروشی می روید؟ به کدام قنادی می روید؟ جواب حاضرین: مشهور باشد؟ گران باشد؟ بزرگ باشد؟ شناخته شده باشد؟ خیر
به سراغ کسی می رویم که به کار او اعتماد داریم. اعتماد داریم که توانا است و در کارش متبحر است. به او اعتماد می کنیم، هر وقت از او شیرینی گرفتیم عالی بود.
یعنی قدرت تهیه ی شیرینی دارد. کلی در منِ جزء امنیت ایجاد می کند که قدرت داشته باشد. با اطمینان پیش او می روم. همه چیز دارد. چه چیز ندارد؟ خشونت.
یک قنادی خیلی با کیفیت و خوب است ولی اخلاق ندارد به مشتری بداخلاقی می کند و خشونت دارد آیا باز هم سراغ او می روید؟
حالا ما می خواهیم امنیت زندگی خود را از یک کل بگیریم. آن کل باید قدرت داشته باشد و خشونت نداشته باشد. در امنیت قدرت و اقتدار خیلی مهم است.
دلیل این که در بحث امنیت من به سراغ اقتدار می روم این است که چون درک مقصر و مظلوم و احساس مظلومیت و احساس گناه ناشی از مقصر بودن و احساس ضعف ناشی از مظلوم بودن در مادرهای امروزی باعث شده که روز به روز اقتدارشان کم شود و این یک خطر است.
خطر کم شدن اقتدار والدین به خصوص تحصیلکرده، آینده فرزندان ما را تهدید می کند. و من با تمام وجود این مسئله را حس می کنم و در این جا به همه اعلام خطر می کنم.
اگر اقتدار والدین آسیب ببیند هیچ چیز دیگری جایگزین آن نخواهد بود. نداشتن اقتدار خود نوعی خشونت است. نسل مادران وپدران امروزی به خصوص تحصیل کرده ها و حتی کسانی که در زمینه کودک فعالیت اجتماعی دارند ، به شدت دچار احساس گناه و انفعال هستند و در مقابل فرزند خود ناتوان هستند.
در رابطه جزء و کل وقتی اقتدار از بین می رود بیشترین آسیب به جزء می رسد. یعنی به کودک. به این دلیل در بحث امنیت اول روی اقتدار و قدرت کار می کنیم و بعد به بحث خشونت می پردازیم.
نکته مهم: زمانی که کودک درک جزء از کل پیدا می کند، قبل از تولد است، دوران جنینی. جنین نیاز به امنیت دارد. به همین دلیل ما روی مادران باردار مصمم هستیم و تمرکز داریم.
اما در روان شناسی امنیت را از تولد بررسی می کنند. زمانی که کودک قضاوت می کند ( تشخیص نمی دهد چون عقل ندارد) با احساسش درک می کند و قضاوت می کند که در امنیت است یا ناامنی، تولد تا یکسالگی است. روزهای اول تولد حساس ترین روزها برای ایجاد امنیت در نوزاد است.
نظریه اریکسون در مورد رشد شخصیت بسیار معتبر است و رشد شخصیت را از تولد تا کهنسالی به 8 مرحله تقسیم می کند که سه مرحله اش در 5 سال اول زندگی است.
درک جزء از کل یک نیاز فطری است که از بدوتولد به وجود می آید و نقش مادر در این زمینه بسیار مهم است. نقش پدر هم مهم است اما پدر نقش دوم یا مکمل را دارد و در کنار مادر است. مادر مدیر و مسئول رشد کودک است.
به خصوص در 6 سال اول. لطفاً بر احساس گناه خود غلبه کنید و اجازه ندهید که شما را اذیت کند چون وقتی من در 60 سالگی توانستم و وقت داشتم که برگردم و امنیت کودکی خودم را به دست آورم، حتماً شما و فرزندان شما هم می توانند. پس نگران نشوید و درک مسئول داشته باشید و با درک مسئول مطالب را بررسی کنید.
اثرات ناامنی:
وقتی امنیت نیست چه اتفاقی می افتد؟ کودک که به دنیا می آید هر آن چه که تا آخر عمر لازم دارد که به اوج شکوفایی و رشد برسد همراهش هست. به صورت بسته های آماده در مغز کودک با او به دنیا می آید.
از حدود 6 ماهگی اتصالات این قطعات و بسته ها به وجود می آید. در حقیقت کودک مثل یک کامپیوتر نیمه مونتاژ است. نوزاد که به دنیا می آید یک بخشی از وجودش برای تأمین نیازهای زیستی و عاطفی مونتاژ شده است.
بقیه بسته ها آکبند همراه کودک می آیند. نقشه هم همراهش هست. به همین دلیل مغز کودک در بدو تولد 300 – 350 گرم است و در 10 سالگی به 1 کیلو و 350 گرم می رسد.
این 1 کیلو قطعات و بسته های آکبند هستند که به تدریج باز می شوند. تا کامپیوتر مغز کامل مونتاژ شود. اگر محیط امن باشد و کودک درک امنیت و احساس آرامش داشته باشد نقشه اش را پهن می کند و طبق نقشه کامپیوتر مغزش را مونتاژ می کند. لازم است بدانید که کودک برای مونتاژ این کامپیوتر نیاز به کمک احدی ندارد.
بزرگ ترین اشتباه والدین این است که دائم می خواهند به کودک کمک کنند و چیزی یاد بدهند. بچه ها برای رشد نیازی به کمک ندارند. پدر و مادر قدرت ایجاد ندارند، هر چیزی که لازم است، خلقت به وجود آورده است. شما هیچ چیز اضافه ای نمی توانید به کودک بدهید. مگر آن که مانع رشد او شوید.
بچه ها برای رشد نیاز به حمایت دارند
قطعات منفصل وجود دارند، اتصالات هم هست، نقشه هم هست، مهارت هم هست. حال می خواهیم یک کامپیوتر را مونتاژ کنیم، وسایل لازم را هم داریم. حالا چی لازمه تا کار را شروع کنیم؟
یک مکان آرام، که نه سرد باشد و نه گرم. نور داشته باشد تا من بتوانم کارم را انجام دهم. این یعنی حمایت. وظیفه ی پدر و مادر است که محیط امن مونتاژ را برای کودک فراهم کنند و دم به دقیقه به سراغ کودک نروند و نظرات خود را به او تحمیل نکنند.
وقتی محیط امن نباشد، کودک اولین کاری که می کند یک حصار ذهنی امن برای خودش مونتاژ می کند. به جای این که کل کامپیوتر را مونتاژ کند اول یک حصار در ذهن می سازد چون بی اعتماد شده و به درون حصار می رود تا امن باشد کودک احساس می کند که آن بیرون ناامنه، نه منو دوست دارن و نه من رو میخوان، من به درد هیچ چیز نمی خورم و به درون حصار خود می رود.
همه ی ما این حصار را داریم. مثل وقت هایی که به دنبال یک گوشه دنج می گردیم که تنها باشیم حتی لازم است. منتهی اگر این ناامنی برای کودک خیلی شدید باشد حصار تبدیل به قلعه می شود.
هرچه محیط نا امن تر باشد این قلعه ستبرتر و سنگین تر خواهد بود.کودک می رود به درون قلعه اش و به ندرت از آن بیرون می آید. کودک می رود به درون قلعه ی تنهایی ناشی از ناامنی بعد ما میگیم که اوتیسم دارد.
یا بیش فعال است و کمبود توجه دارد یا ناهنجاری رفتاری دارد و همه را می زند. بچه هایی که همه را می زنند به این دلیل است که می روند بالای قلعه ی تنهایی که ساخته اند می ایستند، هر کس که بخواهد وارد شود او را با سنگ می زند. دیگران را می رنجاند چون ناامن است، بی اعتماد است، از هیچ کس خوشش نمی آید و همه را دشمن می داند.
نا امنی تأثیر مستقیم بر یادگیری دارد. ذهن در حالت اضطراب نمی تواند یاد بگیرد. قاعده مخروط را در نظر بگیرید، ذهن به شکل دایره است وقتی ناامن می شود، این دایره کوچک می شود تا کاملاً بسته شود و به اصطلاح ذهن بسته می شود.
افرادی که خیلی ساکت هستند و توی خودشان هستند ذهن بسته دارند ممکن است از لحاظ علم و دانش در سطوح خیلی بالایی باشند اما در ایجاد ارتباط مشکل دارند و اصلاً قادر به ایجاد ارتباط نیستند.
امنیت مساحت دایره ذهن را تعیین می کند. یکی از تأثیرات ناامنی کوچک شدن این دایره است و به دنبال آن یادگیری و شناخت نیز رشد نمی کند.
ناامنی بر رشد عاطفی نیز تأثیر می گذارد. وقتی ذهن بسته باشد اضطراب و نگرانی پیش می آورد که به دنبال آن ناهنجاری های رفتاری و افسردگی پیش می آید. چرا جامعه ما این همه افسردگی دارد؟ بعد قرص می خوریم.
مگر قرص می تواند امنیت به وجود آورد. تنها کاری که قرص می کند بی حس کردن اتصالات است. علت افسردگی بسته شدن ذهن و برعکس شدن مخروط است. افسردگی تنهایی می آورد مثل مظلوم که یک احساس او تنهایی است.
عوامل ایجاب امنیت:
چه کارهایی کنیم که امنیت به وجود آید؟ مهمترین عامل ایجاد امنیت، اقتدار است. اقتدار از قدرت می آید. کل برای کودک کیست؟ پدر و مادر و به خصوص مادر. یک مادر مقتدر است که می تواند به کودکش امنیت دهد، اگر مادر مقتدر نباشد نمی تواند به او امنیت دهد و ناامنی خودش را به کودک منتقل می کند.
اولین نکته در ایجاد اقتدار، ایمان است.
ایمان به چی؟ ایمان به یک جایگاه معنوی. در مخروط انسان محدوده ی ابعاد نباتی و گیاهی حوزه هویت هستند و از بُعد انسانی به بالا حوزه ی معصومیت است.
انسان یک هویت دارد و یک مقام و منزلت. مقام ربطی به هویت ندارد. هویت در جای خودش مهم است ولی ارزش نیست. ارزش در حیطه ی مقام و منزلت است.
اگر من این جا ایستادم ( جایگاه تدریس) به اعتبار معلم بودن است. معلم بودن یک منزلت است یک مقام است. سلطانی بودن هیچ منزلتی نیست، ممکن است یک خورده مهم باشد اما برای خودش.
به عنوان انسان من مهم هستم اما اگر مقامی یا منزلتی دارم، جایگاهی که ایستادم این مقام و منزلت را دارد. اگر در این جایگاه نایستم دیگر این ارزش و منزلت را ندارم. اگر در این جایگاه هم نباشم باز هم محمود سلطانی هستم، باز هم مرد هستم، باز هم انسان هستم، هویتم مشخص است.
هویت مهم است و مقام و منزلت ارزش هستند. اتفاقی که در دوران مدرن افتاده این است که جای این دو را عوض کرده اند و متأسفانه آگاهانه هم این کار را کرده اند. آگاهانه در مورد مادر جایگاه هویت و منزلت را عوض کرده اند.
زن بودن یک هویت است؛ مادر بودن ارزش و منزلت است. متأسفانه در جامعه ما هم به پیروی از جوامع غرب، زن بودن ارزش شده و مادر بودن هویت شده است. دوره مدرن می گوید مادر بودن مهم است ولی زن بودن ارزش است.
مادرهای امروزی به جایگاه خویش ایمان ندارند. از قدیم گفته شده که حرمت امامزاده را متولی آن باید نگاه دارد. وقتی مادر جایگاه خود و تقدس آن را قبول ندارد پس برای این جایگاه هم هیچ عزت و احترامی نخواهد بود.
لطفاً این مطالب را با درک مسئول بررسی کنید نه درک مظلوم و مقصر چون هیچ کس در بروز این مسائل مقصر نیست، ما این مسائل را یاد نگرفته ایم، ما آداب پدری و مادری را نمی دانیم. در دوره مدرن هویت مرد بودن با منزلت پدر بودن عوض شده است.
در خانواده به عنوان مرد و زن حضور داریم نه به عنوان پدر و مادر.به همین دلیل آسیب می بینیم و به همین دلیل مادر فکر می کند از وقتی بچه دار شده است هم پیشرفتش متوقف شده و هم از زندگی هیچ چیز نفهمیده است و دائم ابراز انزجار از زندگی می کند چون منزلت و جایگاه خود را نمی شناسد.
زن بودن تقدم شده است. چه قدر مقاله و نوشته راجع به زن و آزادی زنان و تفاوت های زن و مرد نوشته شده است وچه قدر این تعارضات را می بینیم. زن بودن مهم است ولی ارزش نیست. کمی که از درجه اهمیت پایین بیاییم تبدیل می شویم به موجودات نر و ماده. این حالتی است که وقتی انسان سقوط می کند به آن مبتلا می شود.
وقتی زنی که برای کسب درآمد کنار خیابان می ایستد و مردی که جلوی پای او ترمز می کند، مگر چیزی غیر از رابطه ی نر ومادگی است؟ فقط شکل و شمایل انسانی دارد. زن و مرد بودن مهم واهمیت است ارزش نیست.
هر ارزشی ذیل مقام پدر ومادر بودن است. اگر معلمی ارزش است، ذیل ارزش پدر و مادر است. معلمی که فقط برای پول کار می کند و در مقام پدر و مادر نباشد خیلی معلم با ارزشی نخواهد بود. چون ارزش ذیل کلمه پدر و مادر است.
حتی پزشک، پرستار و ... اگردر مقام پدر و مادر نباشند ارزش نخواهند داشت بلکه فقط اهمیت و هویت خواهد بود. مادر بودن فطرت و شدن است؛ داشتن نیست. بچه دار شدن اصلاً دلیل مادر شدن نیست. ما جایگاه و منزلت پدر و مادر را نمی شناسیم چون آداب و اخلاق پدر و مادر بودن را گم کرده ایم چون این آداب و اخلاق را از ما گرفته اند.
ما جواهری در دست داریم که این جواهر در طول زمان خاک گرفته و ظاهر قشنگش را از دست داده و احتیاج به شستشو دارد. این جواهر در دست یک کودک نابالغ بوده که رندان زمان با تعدادی تیله رنگی آن را عوض کردند.
زنی که در دنیا مطرح می شود، همان تیله ی رنگی است و آن جواهری که از ما گرفته شده مقام و منزلت مادری است. به همین دلیل مادر در منزل خودش را مستخدم و پرستار و خدمتکار می بیند و پدر خودش را فقط مسئول تأمین معاش خانواده می بیند.
چه قدر از مردان امروزی این جمله را می شنویم که" از صبح تا شب مثل ... جون می کنم چون بچه دارم" کمتر می شنویم گفته بشه که چون پدر یا مادرم. وقتی به تمام معنا و فطری پدر و مادر باشیم دیگه خسته نمی شویم.
منزلت مادری در فضای معصومیت و فضای الهی انسان است تا زمانی که این منزلت را نشناسیم امکان ندارد که اقتدار پیدا کنیم. اولین شرط اقتدار ایمان به جایگاهی است که داریم.
گردآوری توسط بخش رشد و تکامل کودک ، خلاقیت کودک سایت آکاایران