این بار در ادامه سلسله مقالات شغلهای هیجان انگیز و پرخطر به سراغ آقا مهدی می رویم. یک مقنی 28 ساله .
بهت میگویند: «همه چیز رو به راه است». اما وقتی میروی توی چاه یعنی «خداحافظ زندگی!» آنجا هر اتفاقی ممکن است بیفتد، «هم چاه بهت رحم نمیکند، هم صاحبکارها. به دوست من صاحبکارها رحم نکردند! طفلک 28 سالش بود.
آنها اطلاعات اشتباه دادند و دوستم مرد. او تا آمد شروع کند به کلنگ زدن، گاز چاه فاضلاب بغلی گرفتش. کسی تعداد چاهها را بهش نگفته بود». اینها حرفهای «مهدی محمدی اکبری» است که یک مقنی 28 ساله است. چیزی که ما اسمش را میگذاریم «شرایط کاری»، برای شغل یک نفر مقنی، شامل چیزهایی مثل یک کلنگ، یک بیل و یک چاه میشود که کارگر سادهای مثل مهدی یاد گرفته بعد از 10 سال سابقه کاری به ارتفاع و تاریکی و خفقانش عادت کند.
مهدی و چند تا از کارگرهای دیگر، سالهاست از ملایر آمدهاند تهران. آنها از صبح تا شب منتظر مینشینند توی مغازهشان تا چند تا مشتری پیدا شوند، شماره یکی از برچسبهای صورتی و سبز شبرنگ لوله بازکنی را از روی در و دیوار خانهها بردارند و تماس بگیرند. مظنه کارشان هم این جوری است: متری 15 هزارتومان میله (بدنه عمودی چاه)، متری 25هزار تومان انبارک (انباره افقی انتهای چاه).
کارگرها فرستاده میشوند به محل؛ «اگر سرحال باشند و زمین بدقلقی نکند، هر نفر میتواند 3 متر را در 8 ساعت بکند. ولی چاه که میرسد به 3، 4 متر، دیگر نفس کم میآوری. دیگر آن زیر معلوم نیست چقدر طول بکشد تا کارت تمام شود».
انگار هرچه بیشتر بروی در دل زمین، زمان کندتر میگذرد. هرچه نور کمتر شود، سکوت بیشتر میشود. از نور فاصله میگیری و به تکصداها نزدیک؛ صدای لغزش یک خروار خاک روی هم، صدای بیل، صدای نفسنفس زدن مهدی. یک دفعه سرت را بلند میکنی و میبینی آن حلقه نورانی بالای سرت کوچکتر شده.
آن پایین در عمق، یک حلقه نورانی، تنها رابط مهدی است با دنیای زنده بیرون چاه. یک حلقه، تنها رابط سکوت است با سروصدا. یک حلقه، تنها رابط تنهایی و ازدحام است. یکی سرش را میکند توی چاه داد میزند:
«مهدیایایای...»
صدا میپیچد و همراهش یک مشت خاک از دیوارهها شره میکند. خاکهای تلمبار روی هم چیز قابل پیشبینیای نیستند و برای کارگران ساده که کارشان را با شاگردی کردن یاد گرفتند، همیشه میتوانند خطرآور باشند.
منبع : tebyan.net