12ساعت فقط به روبه‌رویتان نگاه کنید تا شاید باریکه نوری از میان سنگ و خاک بتابد و امیدتان را دوباره زنده کند. نه، اشتباه نکنید، حرف از زلزله نیست؛ صحبت از 9 کارگر تونل آزادراه زنجان - تبریز است که تا ساعت 5:30 بعدازظهر سوم تیر، بی‌‌خبر از همه جا داشتند کار می‌کردند که یک دفعه تونل ریزش کرد و 12ساعت ملتهب را پشت آن دیوارهای خاکی پشت سر گذاشتند و خدا را شکر این دفعه زنده بیرون‌ آمدند.

کارگران این تونل تنها نیستند، خیلی‌های دیگر هم شغل‌هایی دارند که با «خطر» همسایه است. بعضی‌ها از سر ناچاری این شغل‌ها را انتخاب کرده‌اند و از شرایطشان راضی نیستند.

ولی بعضی‌ها سرشان درد می‌کند برای چنین کارهای پرخطری، اصلا کیف می‌کنند که روی هوا و روی زمین و زیرزمین با «خطر» همکار باشند. قصد داریم در چند مقاله به سراغ بعضی از آنها برویم :

زنده‌ماندن در ارتفاع 435 متری

از پایین که به آن بالا نگاه می‌کنی شعاع نور خورشید، مستقیم می‌خورد توی چشمت. نوک برج را اگر بخواهی از اینجا و در پایین‌‌ترین نقطه آن ببینی، باید سرت را تا آنجا که ممکن است بالا بگیری؛ آن‌قدر بالا که از همین پایین هم احساس می‌کنی سرت دارد گیج می‌‌رود.

اصلا این ویژگی ارتفاع و بلندی است. اسمش که می‌آید، ناخودآگاه کف پایت تیر می‌کشد، دلت هری می‌ریزد پایین و سرت گیج می‌رود.حالا تصور کن‌ آن بالا، در بلندترین نقطه یک برج 435 متری، چند تا جوان هم‌سن و سال خودت، جانشان را می‌گذارند کف دستشان و روزی 12 ساعت کار می‌کنند.

برای خیلی‌هایمان نگاه کردن از پنجره طبقه دهم یک آپارتمان به پایین، شاید سخت‌ترین کار دنیا باشد. خیلی‌ها هم وقتی بخواهند از بزرگ‌ترین هیجان زندگی‌شان بگویند، ایستادن روی لبه بام مجتمع مسکونی چند طبقه‌شان را مثال می‌زنند.

 اینجا و در برج میلاد، چند نفری هستند که دارند دلهره‌آورترین شغل‌های دنیا را تجربه می‌کنند. درست است که محل کارشان یکی از ایمن‌ترین و حفاظت شده‌ترین کارگاه‌های خاورمیانه است اما بالاخره کار کردن توی این ارتفاع و رودررویی مستقیم با انواع و اقسام خطرها هم حال و هوای خودش را دارد.

کار کردن در یکی از بلندترین ساخته‌های دست بشر، شاید برای ما سخت‌ترین کار دنیا باشد. اما برای «صلاح» و دوستانش، عادی‌‌ترین کار دنیاست.برای رسیدن به محل کار صلاح، باید سوار «آلیماک» شویم؛ اتاقکی شبیه آسانسور که کارگران و مهندسان برج را جابه‌جا می‌کند. اینجا تراز 288 در طبقه نهم برج میلاد است (یعنی در ارتفاع 288 متری)؛ جایی که صلاح سلطانی ـ جوان 27 ساله و ریزنقش سقزی ـ کار می‌کند.

او حالا 6 سالی می‌شود که نانش را از نوک برج به خانه می‌برد. متاهل است و چند روزی می‌شود که پدر شده.

صلاح، عضو گروه 6 نفره «کار در ارتفاع» برج است؛ گروهی که روز و شب‌شان میان زمین و آسمان می‌گذرد و تفریحشان آویزان شدن از یک طناب و کار کردن روی سازه‌های برج است. همه‌شان هم کرد هستند و بچه سقز، دیوان‌دره و کرمانشاه.

از لحاف‌دوزی تا برج‌دوزی

اولین کارم لحاف‌دوزی بود. پدرم مغازه لحاف‌دوزی داشت و من را هم با خودش می‌برد مغازه تا لحاف و تشک مردم را بدوزم. کارم را دوست نداشتم اما بابام مجبورم کرده بود بروم ور دستش کار کنم. بالاخره با هر زحمتی بود لحاف‌دوزی را ول کردم و آمدم تهران دنبال کار.

صلاح چند سالی را هم در یک آهنگری در تهران می‌گذراند و دوباره کار را رها می‌کند و در جست‌وجوی شغل جدید، گوشه گوشه تهران را زیر پا می‌گذارد تا بالاخره از دوخت و دوز لحاف‌های مردم با نخ و سوزن، به دوخت و دوز برج میلاد با پیچ و مهره می‌رسد؛ «آمدنم به اینجا خیلی اتفاقی بود.

یک روز که داشتم دنبال کار می‌گشتم، کنار اتوبان همت، یکدفعه به سرم زد که بیایم اینجا. اول گفتند تو خیلی کوچکی و هیکلت مناسب کار ما نیست اما بعد از 3 ـ 2 ماه، کارم را که دیدند قانع شدند برایشان کار کنم.

صلاح از همان اول کار ساخت برج، اینجا بوده؛ «استیج (Stage) یک که آمد بالا، زیر پایمان خالی بود. سازه را تازه داشتند می‌ساختند. کارمان این بود که روی تیرآهن‌ها برویم و وسط زمین و آسمان آهنگری و نصابی کنیم.

الان هم دارم روی دکل و آنتن برج کار می‌کنم. انتهای دکل خیلی تنگ است و فقط 60 سانتی‌متر عرض دارد؛ یعنی به اندازه یک آدم خیلی لاغر و تقریبا اینجا فقط من 56 کیلویی می‌توانم بروم توی فضای داخلی دکل و آخرین پیچ و اتصال‌ها را محکم کنم.

فقط خودم دوست دارم

خواستگاری که رفتم، برایم شرط گذاشتند که باید تسویه حساب کنی و دیگر بالای برج کار نکنی. خانمم اصلا راضی نبود که شوهرش توی آن ارتفاع به یک طناب بند باشد و بالا و پایین برود. هر چقدر هم اصرار می‌کردم که مواظب هستم و طوری‌ام نمی‌شود، قبول نمی‌کرد، بغض می‌کرد و می‌گفت نمی‌خواهم هر روز را با دلهره شب کنم و چشمم به در باشد تا برسی خانه.

همین باعث شد که صلاح، 5 ـ 4 ماهی دور از برج باشد و دوباره برود پی کار. اما موقع تسویه حساب، دوباره او را خواستند و همسرش هم به هر زحمتی بود قانع شد و او دوباره در برج میلاد به شغل مورد علاقه‌اش مشغول به کار شد.

حالا هم دارد حدودا با ماهی 400 هزار تومان زندگی‌اش را می‌چرخاند؛ «هر چند همین الان هم هر روز صبح موقع آمدن، هزار بار قسم و آیه می‌دهد که تو را به خدا مواظب باش!».

با این حال وقتی از او می‌پرسم «دلت می‌خواهد بچه‌ات را هم به همین کار تشویق کنی» جواب متفاوتی می‌دهد؛ «اصلا دوست ندارم بچه‌ام بیاید این بالا کار کند. من شغلم را دوست دارم؛ با همه هیجان‌ها و خطرهایش.

 وقتی هم که برج افتتاح شود، افتخار می‌کنم که یکی از کارگران اینجا بوده‌‌ام و حتی پیچ‌های سازه‌های بالای برج را هم خودم سفت کرده‌ام.

اصلا دلم رضا نمی‌دهد که بچه‌ام بیاید همچین کار خطرناکی را بکند. همین که خودم از کارم راضی باشم خیلی است.

خدا هوایش را دارد

بچه‌ها می‌گویند او از عزرائیل امان‌نامه دارد، چون تا به حال از همه اتفاق‌های عجیب و غریبی که برایش پیش آمده، جان سالم به در برده است؛ «سال 82 بود. داشتم توی ارتفاع 280 متری روی سازه‌ها کار می‌کردم و زیر پایم خالی بود.

فقط چند تا تخته گذاشته بودند که بین تیرهای آهن راحت‌تر حرکت کنیم. یک میله آهنی دستم بود و داشتم عقب عقب می‌رفتم. حواسم نبود که جای یک تخته زیر پایم خالی است.

یکدفعه دیدم دارم سقوط می‌کنم. ناخودآگاه دست‌هایم باز شد و از دو طرف به تخته‌های بالای سرم قفل شد و فقط دیدم که آن میله آهنی از جلوی چشمم دارد سقوط می‌کند. چند ثانیه‌ای همان‌طور از آن ارتفاع آویزان بودم تا کمک رسید و آمدم بالا».

کار در آن شرایط و آن ارتفاع، هر چقدر هم که با سختگیری در مسائل ایمنی همراه باشد، باز هم دور از خطر نیست. دست‌کم آنها که آن بالا کار می‌کنند، شرایطی را تجربه کرده‌اند که تصورش هم برای ما مشکل است؛ «موقع نصب سازه آهنی قرمز رنگ بالای برج، مسئول ثابت کردن و محکم کردن اتصال‌ها به آن بالا بودیم.

هر روز 8 ساعت با طناب آویزانمان می‌کردند و دستگاه را هم از یک طناب دیگر آویزان می‌کردند و ما باید پیچ‌ها را همان‌جا روی هوا سفت و به اصطلاح «ترک‌بندی» می‌کردیم».

تفریح‌ها هم نوع دیگری است. نشستن روی لبه سازه برج، دیگر برای تمام کارکنان عادی شده. هر وقت هم که فرصت استراحتی پیش بیاید، بساط چای مهیاست. اما به هر حال، موقع بیکاری کارگرها دیرتر از همیشه می‌گذرد چون آن بالا نه می‌شود تیر دروازه کاشت و گل کوچک بازی کرد و نه می‌شود با یکدیگر شوخی کرد چون مرز شوخی و خطر، اینجا باریک‌تر از همه‌جاست.

همه مردان ارتفاع

فرقی نمی‌کند به اختیار آمده‌اند یا جبر زمانه آنها را تا اینجا و بلندترین برج ایران کشانده است. مهم این است که به هر حال، آنها جوان‌هایی هستند که دارند کارهای متفاوتی را نسبت به دیگر هم سن و سال‌هایشان تجربه می‌‌کنند و از همین راه، نان‌آور خانه‌شان شده‌اند. با چند تا از جوان‌های برج میلاد هم‌کلام شده‌ایم که در مقاله ی بعد خواهیم خواند.

منبع : tebyan.net