یک سال تحصیلى، با فصول چهارگانهاش، با روزهاى تحصیل و تعطیلش، با ایام امتحان و فصل استراحت و مسافرتش، الگویى براى «چهار فصل زندگى» است.
ایام تحصیل را برخى به بازیگوشى و کارهاى جنبى و اشتغالات کم اهمیت مىپردازند. در نتیجه، سنگینى بار امتحان آنها را به ستوه مىآورد..
اما آنان که هر زمان، کار همان زمان را خوب انجام دادهاند، مشکل کمترى دارند. محصول باغ «دانشجویى»، چیدن میوههاى موفقیت در فصل برداشت است.
دانش، بذرى است که در مزرعه دل افشانده مىشود و با آب همّت و تلاش و نور امید و عشق، رشد مىکند و به برگ و بار مىنشیند.
عمر ما نیز چهار فصل دارد.
«جوانى»، بهار عمر ما است، پرطراوت و شاداب، زیبا و جذاب، با نشاط و شکوفا.
این بهار، تابستانى هم در پى دارد، فصل گرما و رسیدن ، پختگى ، ثمردهى و بلوغ زندگى.
روزى هم پاییز عمر و خزان زندگى خواهد رسید. برف پیرى هم در فصل زمستان عمرمان بر ارتفاعات سر و صورتمان خواهد نشست و چهره زمستانى ما تماشایى خواهد بود.
در بوستان عمر، ما هم «کِشت» و «برداشت» داریم. روزى «صیفى جات» زندگىمان قابل استفاده خود و بهرهرسانى به دیگران خواهد بود.
حافظ مىگوید :
بر لب جوى نشین و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
روزهاى اول سال تحصیلى، به سرعت به پایان سال انجامید، ایام تعطیلات آغاز گشت و باز هم به زودى، ایام دیگرى همراه با ثبتنام و کلاس جدید و درس جدید و استاد جدید و کتاب جدید.
این روند، همچنان ادامه دارد.
البته باید بیش از «مدرک»، به «درک» اندیشید.
اگر هدف از آموختن دانش، کمال و انسانیت و فهم باشد، پس هیچ وقت «فارغ التحصیل» نخواهیم شد، چرا که: راه، بس طولانى و سربالا است و همتى مىخواهد بس بزرگ، تا رسیدن به «قله».
کسى که ایام هفته را به امید«جمعه» سپرى مىکند و جمعه را به انتظار ایام تعطیل، و ایام تعطیل امسال را - اگر هدر رفت - به امید تعطیلىهاى آینده، او همیشه دچار حسرت است و یک عمر، گرفتار باختن
تابستان است و سفر و دیدار و تعطیلى و رفع خستگى.
چه کسى مىتواند از این «فرصت»، بهره و لذّت ببرد؟ آن که روزهاى تحصیل خود را به خوبى راه سپرده و از خط پایانِ «امتحان» گذر کرده و امتیاز «قبولى» گرفته و وجدانش راحت و اعصابش آرام است. پس مىتواند این فرصت را مغتنم شمارد. اما آن که هنوز از «شهریور زندگى» نگذشته است، دلهره و نگرانى آن امتحان راحتش نمىگذارد.
تابستان عمر ما چگونه خواهد بود؟
دلهره مشروط شدن، نصیب چه کسى مىشود؟
تداوم نشاط بهارى در تابستانِ زندگى چگونه به دست مىآید؟
سفرِ آخر تعطیلات، به چه کسانى خوش خواهد گذشت؟ و اساساً «راه آینده» و «آینده راه» را چگونه مىبینیم؟
دوست نداریم که خزان زده پاییزى شویم. همیشه بهارى بودن، آرزوى ماست. اما پیش شرط آن، آشنایى با فنونِ «زراعت وجود» و به ثمر رساندن نهال عمر و به برگ و بار نشاندن باغ زندگى است.
پس آفتها و آسیبها را هم باید بشناسیم.
هم علم و تحصیلات ما، آفاتى دارد، هم جوانى و شادابىِ این فصل از عمر، هم شهرت و نام و آوازه، هم ثروت و مکنت و دارایى، هم قدرت و توانایى.
اگر «آفت شناس» نباشیم، مزرعه عمرمان را کرمهاى ساقهخوار و حشرات موذى و ملخهاى غارتگر و شتههاى هستى سوز، از بین خواهند برد. همیشه جوان نیستیم و همیشه در بهار نیستیم.
کسى از روى پند و عبرتآموزى، به یکى از همین آفتزدگان مىگفت:
در فصل لالهریز و گل افشان،
در رهگذر باد نشستى
آواى غم گرفته خود را
در گوش بادِ بادیه خواندى.
پاییز هم گذشت،
اما تو از «خزان» نگذشتى!...
بارى... تجربه درسى سال گذشته، مىتواند الگویى براى سالهاى بعد باشد. فراز و نشیبهاى مقطعى که پشت سرگذاشتى، «آینه»اى است که مىتوان «آینده» را هم در آن به تماشا نشست.
یک نکته مهم، و آن این که:
کسى که کار امروز را به فردا مىافکند، کار فردا را هم به پس فردا خواهد انداخت
اشکال کار کجاست که تعطیلات نوروز و میان ترم و جمعهها و تابستانها به پایان مىرسد، بى آن که بعضىها به کارها و برنامههایشان برسند و همیشه عقبماندگى دارند و در حسرت پیدا شدنِ یک فرصت عالى!؟
شاید اگر نظم و برنامهریزى و تقیّد به انجام هر کارى در جاى خود و زمان خود و تقسیم اوقات و اهم و مهم کردن امور در کار باشد، از میزان این حسرتها و عقب ماندنها کاسته شود.
«تابستان هم گذشت!...» این حرفِ چه کسى است، که باتأسف و آه، بر زبان مىآورد؟ و آیا مىشود جلوى آن را گرفت؟ هنوز دیر نشده است. جلوى ضرر را از هر جا که بگیرند، نفع است.
تابستان در حال گذر است، مثل نوارى در حال عبور! تا در لحظهلحظههاى آن چه ضبط کنیم، تا در مرحله «بازشنوایى» این نوار، دچار حسرت و غصه نشویم!
و... بالاخره، رسیدن به قلّه، نفسگیر است و دشوار،
افتادن به درّه، راحت است و بىرنج، چرا که آن راه، «سربالایى» است و این راه، «سرازیرى».
پیمودن قلههاى دانش و کمال و ادب و فرزانگى، همّت مىخواهد.
این همّت در «جوان» اگر نباشد، پس در کیست؟
عرصههاى رشد، فراوان است و میدان براى دویدن مهیّا است.
باید صبور بود و مقاوم، باید «شرح صدر» داشت و ظرفیت و اراده، باید در مقابل توفانها و امواج ایستاد، چه امواج مصیبتها، چه امواج و توفان حوادث و ناکامىها و شکستها.
امید ما به نسل جوان و با ایمان امروز، امید به رود پر تب و تابى است که در بستر تاریخ معاصر در جریان است و امید به چکه چکه آبى است که از پنجههاى زمانه فرو مىچکد.
چنین نیست که همه راهها به «نمىشود» ختم گردد و همه کوچهها «بن بست» باشد.
مىتوان همیشه «بهارى» زیست و «خزان» نداشت،
اگر «امید» را احیاگر جانمان سازیم و به خودمان «ایمان» بیاوریم.
تعطیلات هم مىگذرد، مثل ایام تحصیل.
هنوز «اولین»هاى زیادى پیشرو داریم، خود را آماده نگاه داریم.
نویسنده: جواد محدثى